امروز تولدم بود و ديروز بعد از ظهر خاله رويا زنگ زد و گفت ي فروشگاه لباس بچه ها رو تخفيف زده مياي فردا بريم ببينيم اسباب بازي و همه چي داره منم گفتم اره بريم ساعتشو تعين كن بريم و خاله رويا گفت تا 10 شب اونجا بازه كمي تعجب برانگيز بود اخه اينجا همه مغازه ها فقط تا ٨ شب و بعضي مغازه ها تا ٩ ولي خاله رويا گفت اينجا فردا استثناست ،خلاصه قرار بر اين شد فردا با خاله رويا بريم خريد... كالسكه صندق عقب ماشين بود و بابايي صبح فراموش ميكنه واسم بزاره خونه و من وقتي از خواب بيدار شدم به بابايي زنگ زدم و گفتن كالسكه رو گذاشتي و متوجه شدم فراموش كرده و بابايي گفت طرفاي ساعت 6 با يكي نزديكاي خونه قرار كاري دارم ميام كالسكه رو بهت ميدم و با كلي چك و چون...